loading...
کتابخانه
ابراهیم بازدید : 49 چهارشنبه 04 مرداد 1391 نظرات (0)
ئابا آبا پدران، اجداد ئابتین آبتین نام پدر فریدون ئابرا آبرا برادر بزرگ ئابیستا ئه ویستا کتاب اسمانی زرتشت ئاپولو آپولو خدای هنر در ایران باستان ئاتبین آتبین نام پدر فریدون ئاترو آترو اتشین ئاتروپات آتروپات نام سرداری در زمان حمله اسکندر ئاتروسا آتروسا مانند اتش ئاتلیا آتلیا نام یکی از شهرهای ماد باستان ئاتور آتور اتش ئاتوربان آتوریان اتشبان ئاتوسا آتوسا نام یکی از شاهزادگان کرد ماتیانی در سال ۷۱۶ قبل از میلاد ئاتوی آتوی نام یکی از سرداران ماد ئاته ر آتر اتش ئادان آدان زمین حاصلخیز ئادو آدو خدای باد در ایران باستان ئاده م آدم انسان خوب ئارا آرا ارایش ئاراد آراد نام فرشته ای است در کیش زرتشت ئارارات آرارات کوهی از سلسله جبال زاگرس ئاراز آراز اشک چشم، یکی از سرداران کرد زعفرانلو،رودخانه ای بین شوروی و ایران ئارازیاش آرازباش نام شهری باستانی ئاراس ئاراز ئاراسپاس آراسپاس از بزرگان ماد و نگهبان معبد پانته آ ئاراسته آراسته ارایش شده چیزی را به کسی متوجه کردن ئاراسته آراسته زیبا ئارام آرام ارام، ارامش ئارامیش آرامیس ابریشم ئاران آران دشت وسیع، منطقه ای در اذربایجان شوروی، نام منطقه ای باستانی ئارباس آرباس کورد، لقبی است که یونانیان به کیقباد دادند ئارباکو آرباکو از سرداران ماد ئارخه یان آرخه بان مطمئن اسوده ئاردا آردا نام فرشتهای در ایین زرتشت ئاردو آردو از اسامی باستانی ایرانیان ئاردهلان آردهلان نام سابق ولایت کردستان ئارده و آردو په پوله ئارزو آرزو ارزو ئارش آرش پسر اروین از شاهزادگان کیانی، ارش کمانگیر معروف،معنا ئارشام آرشام ارشام از بزرگان ماد ئارشو آرشو نام یکی از سرداران ماد ئارشین آرشین پهلوان باستانی ئارمان آرمان هدف ارمان ئارمین آرمین نام پسر کیقباد، ارام گرفتن ئارمینا آرمینا ئارمین ئارنا آرنا اریایی نژاد ئاروا اروا فرشته ای از ایین زرتشت ئاروان آروان زاد سفر، توشه، اذوقه ئاروین آروین ازمون، تجربه از شاهزادگان کیان ئاره به با نام کوهی معروف در بانه ئاره ز و آرزو ارزو ئاریا آربا اقوام سفید پوست ئاریارات آربارات نام پادشاه باستانی ئاریاس آرباس نام یکی از فرمانروایان ماد ئاریام آربام ایرانی اریا ئاریان آربان اریایی ه،نام روستایی ئاریو برزین آرپوبرزین سردار دلیر کرد که در برابر یورش اسکندر مدتها پایداری کرد ئاریتما آریتما نام یکی از سرداران ماد ئاریز آریز کوهی است در اطراف سنندج، نام گلی ئارین آرین نژاد هند و ارو پایی ئارینا آرینا نژاد اریا ئازا آزا نترس ئازاد آزاد وارسته ئازاده آزاده اصیل، وارسته ئازادان آزادان نام یکی از بزرگان دوره ساسانی ئازر آزر نام قدیمی کوهستان ساسون در ترکیه ئازرم آزرم حیا، شرم ئازور آزور کوهی در اطراف در یاچه وان ترکیه که اکنون ساسون نام دارد ئازیتا آزیتا دختر پادشاه ماد، مادر کورش ئازین آزین زینت ئاژال آژال سبزه، گیاه ئاژه نگ آژنگ نام درختی ئاژین آژین ریز، روان ساختن ئاسا آسا ساده، معمولی،مانند ئاسالان آسالان بهاران ئاسایش آسایش راحتی ئاسک آسک اهو، اسکه ئاسکول آسکول غزال ئاسکه آسکه اهو ئاسکی آسکی اهو ئارارات آرارات نام کوهی در کردستان ترکيه پسر ئاران آران قشلاق پسر ئاراس آراس رود ارس پسر ئارمين آرمين نام پسر کيقباد منسوب به آرام پسر ئاريان آريان آريايی پسر ئارينا آرينا آريايی نژاد دختر ئاساره آساره ستاره تنها درکردی ايلامی رواج دارد. دختر ئاسکول آسکل بچه آهو، در کردی ايلامی بدان آسک می گويند. دختر ئاسمين آسمين ياسمن دختر ئاسو آس افق، در کردی ايلامی به صورت ئاسوو (آسو) کاربرد دارد. عمومی (پسر و دختر) ئاکام آکام انجام پسر ئاکوو آکو کوه بزرگ، قله ی کوه پسر ئاگرين آگرين آتشين، کنايه از آدم شجاع پسر ئالان آلان منطقه ای در کردستان دختر ئاميار آميار يار و ياور، در کردی ايلامی هاويار گفته می شود. پسر ئاوات آوات آرزو عمومی ئايرين آيرين آتشين دختر ئه رده لان اردلان نام قديمی کردستان پسر ئه سرين منسوب به اشک دختر ئه وين اوين عشق دختر باشوان باشوان نام کوهی در بانه پسر باوان باوان خانه ی پدری دختر بريا بريا کاشکی پسر بوران بوران توفان عمومی بووژان بوژان باليدن و نمو کردن، نام روستايی در ايلام دختر بيخه وش بيخوش ناب و خالص، کردی باشووری دختر بيری بيری شيردوش دختر بيگه رد بگرد بی عيب عمومی به رزان برزان بلندی پسر به رکاو برکاو دامنه ی کوه پسر به فراو بفراو آب برف ذوب شده، کنايه از زلالی و پاکی دختر به فرين بفرين برفی، کنايه از سفيدی و پاکی دختر به ناز بناز نازنين دختر به يان بيان سپيده دم، بامداد پسر به يانه بيانه ميوه ی به دختر بابان خاندان، یکی از خاندان معروف بابونه گیاهی بهاری با بوی خوش بابه ت رو، شایسته، متناسب بابه ک نژاد، تیره بابه ک امین، استوار بابه کان لقب اردشیر باتینوک گل سرخ باجیلان باژ یلان، عشیره از کردها باخان باغها بارام ستاره مریخ، یکی از شاهان ماد بارزان ایل، منطقه ای از کردستان بارمان نام پهلوانی تورانی باریسان قبیله ای از کردهای کو هستان بازان به زرتشتی که مسلمان شده گفته می شود بازوه ر پرنده ای است بازیار بازپرس، باز دارنده بازیان نام محلی در کردستان باژیلان باجیلان، نام قبیله ای از کردها باستینک غنچه گل تازه شکفته باسکار قدرتمند باشوان نام کوهی در بانه باشار مقاومت پاکو پاک دسته گياه بسته نشده پسر بالابه رز بلند قد باله وان نوعی پرنده شکاری بامشاد یکی از نوادگان در بار ساسانی باوه ر مرز بین دو مزرعه، جویبار مو قتی باوه ند اصیل باوین یکی از قبایل کرد باهور باد سخت برزو دلیر بروا باور،تصدیق بروسکه جرقه بریقه شوق بریوان نام یکی از قبایل کرد خراسان بزوین محرک بژوار سر سبز بژول مژده، مژدگانی بژوین سر سبز، سبزه زار بژیو قوت، روزی بنتا نو نهال بنوشه بنفشه بوار محل عبور در رود خانه بوبان نام منطقه ای در کردستان بوروا باور، تصدیق بوژان رشد کردن بوژانه گل خوشرنگ که بوی خوشی ندارد بونخوش خوشبو به هار عروس به بیونه بابونه به تاو روان، سریع به تین با قدرت، نیرومند به خته ور خوشبخت به ختیار صاحب اقبال به خشا بخشنده به خشین بخشیدن به رام خوشبو به رامه خوشبو بروا یقین، ایمان، باور به رتاو افتاب به ردل محبوب، عزیز، صبحانه به رزان بلندیه، نام قبیله ای در کردستان به رزاو ابشار، مد دریا به رزو شکوه و عظمت به رزه ک سکو، جای بلند به رزین منبر، نام یکی از رهبران به رکو تو شه و زاد، نقطه مقابل پاشکو به روار کوهستانی در منطقه کردستان به رهه م میوه، ثمر به ریز ارجمند به ژوار نوعی درخت سخت به ستام نام دهی در کردستان به ستو ره جویبار به سوز شاد،خوشحال به فران پاک، سفید مانند برف به فراو جویی که از ذوب شدن برف درست شده به فرین پر برف، برف مانند به فه ر مبارک،برف به لار طناز به لین قول، وعده به نا گیاهی خوردنی به ناز نازنین، طناز به ناو معروف، مشهور به نه وش گل بنفشه به هار بهار به هرام ستاره مریخ،یکی از شاهان ماد به هرک دریاچه به هارات گیاهی خوشبو به همه ن از اسامی باستانی، فرشته ای در ایین زرتشت به هه شت فردوس به هیز قوی، پر توان به یان سپیده دم به یبوون نام گلی به ینه ت وفا، عهد بی تا بی همت، نمونه بیتاوان بیگناه بیژه ن نام پهلوانی معروف، ترانه خوان بیساران نام روستایی در کردستان بیستون کوهی معروف در کرمانشاه بیسو بی گمان بیشو بی اندازه بیکه س تنه، بی کس بیهزاد از نژاد خوب پارسا پرهیزکار پاکدل پرهیزگار پاکرو خوش رفتار پا کناو خوش نام، مورد احترام پا کیزان پاکیزه ها پر بار پر میوه، پر ثمر پر دل با جرات پر سا جوی،سایل پر شنگ اشعه خورشید،پرتو پرو سکه جرقه پژال جوانه نازک پژان پخش کننده پشتیار حامی پوشین سر زمینی که پر از گیاه خشک باشد پویا دونده، رونده پویان پوییدن پوین مرغ کاکل دار په ریناز زیبا مانند پری په شوک اشفتگی، پریشان په یمان از ته دل گریه کردن یا خندیدن په یام خبر، پیغام پویه تاج سر هد هد په پوک بی نوا په پوله پروانه په ردیس بهشت په ردیکا نامی در ماد باستان په رژان فراغت، مشغولیت په رژین پر چین، مرزی که با گل و گیاه درست کنند په ر وین ثریا په روا نترس، پروا په روان نام شهری په روانه پروانه په رویز نام شاه ساسانی په ره نگ فروغ، گوشواره په ری فرشته په پرووک پپروک شکوفه، تنها در کردی ايلامی رواج دارد. دختر په رژان پرژان کار دختر په ره نگ پرنگ گوشواره دختر په ژاره پژاره نگرانی عمومی په ژماره پژماره فکر و خيال، تنها در کردی ايلامی کاربرد دارد. عمومی پریسا مانند پری، پری مانند پریشاد پریشاد پژمان پیشرو جلو دار پیروت مرشد پیشکه و مترقی پیشه وا امام، رهبر پشکو پشک اخگر پسر پيشه وا پيشوا رهبر پسر په شيو پشيو افسرده عمومی تابان تابنده تافگه ابشار تارا پارچه نازک سر عروس تاسا ارزومند تالا بخت و اقبال تامان دیواری از جوانه تنیده شده تاویار اتشبان توانا قادر، توانا تروسکه جرقه تریفه شعله، تابش ماه تریشه تابش ماه تلیا اسوده ته نها تنه،تک،یگانه توانا توان، قدرتمند توتیا تربیت شده، دست اموز توران دام بان توروس نام کوهی در کردستان ترکیه توشه زاد سفر، توشه سفر ته رانه اواز ته رسا معشوقه معروف شیخ صنعا
ابراهیم بازدید : 41 سه شنبه 03 مرداد 1391 نظرات (0)
ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمترحصیلمدارک تی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم؛ متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر بدون ملاحظه ایام را میگذرانیم، خیلی کم میخندیم، خیلی تند رانندگی میکنیم، خیلی زود عصبانی میشویم، تا دیروقت بیدار میمانیم، خیلی خسته از خواب برمیخیزیم، خیلی کم مطالعه میکنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه میکنیم و خیلی بندرت دعا میکنیم. چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت میکنیم، به اندازه کافی دوست نمیداریم و خیلی زیاد دروغ میگوییمزندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم، بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم.ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویمفضا بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضا درون را، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را بیشتر مینویسیم اما کمتر یاد میگیریم، بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر به انجام میرسانیم.عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر کامپیوترهای بیشتری میسازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریماکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیدبدین دلیل است که پیشنهاد میکنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص استدر جستجو دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشیدزمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینیدزندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید.
ابراهیم بازدید : 48 سه شنبه 03 مرداد 1391 نظرات (0)
دفتر اول بشنو این نی چون شکایت می کند از جدایی ها حکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هرکسی که دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمیعتی نالان شدم جفت بد حالان و خوش حالان شدم هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من سر من از ناله من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست تن زجان و جان زتن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست آتشست این بانگ نای و نیست باد هرکه این آتش ندارد نیست باد آتش عشقست کاندر نی فتاد جوشش عشقست کاندر می فتاد نی حریف هرکه از یاری برید پرده هااش پرده های ما درید همچو نی زهری و تریاقی که دید همچونی دمساز و مشتاقی که دید نی حدیث راه پرخون می کند قصه های عشق مجنون می کند محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست در غم ما روز ها بیگاه شد روز ها با سوز ها همراه شد روز ها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد هرکه بی روزیست روزش دیر شد در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید و السلام بند بگسل باش آزاد ای پسر چند باشی بند سیم و بند زر گر بریزی بحر را در کوزه یی چند گنجد قسمت یک روزه یی کوزه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد هر که را جامه ز عشقی چاک شد او زحرص و عیب کلی پاک شد شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما ای دوای نخوت ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد عشق جان طور آمد عاشقا طورمست و خر موسی صاعقا هرکه او از همزبانی شد جدا بی زبان شد گرچه دارد صد نوا چونکه گل رفت و گلستان در گذشت نشنوی زان پس زبلبل سر گذشت جمله معشوقست و عاشق پرده یی زنده معشوقست و عاشق مرده یی چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بی پر وای او من چگونه هوش دارم پیش و پس چون نباشد نور یارم پیش و پس عشق خواهد کین سخن بیرون بود آینه غماز نبود چون بود آینت دانی چرا غماز نیست زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست (ابیات سر آغاز مثنوی) عاشقی گر زین سر و گر زان سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بی زبان روشنتر است چون قلم اندر نوشتن می شتافت چون به عشق امد قلم بر خود شگافت عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب **** خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران گفت مکشوف و برهنه گوی این بازگو دفعم مده ای بوالفضول پرده بردار و برهنه گو که من من نخسپم با صنم در پیرهن گفتم ار عریان شود او در عیان نه تو مانی نه کنارت نه میان آرزو می خواه لیک اندازه خواه بر نتابد کوه را یک برگ کاه آفتابی کز وی این عالم فروخت اندکی گر پیش آید جمله سوخت *** عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود (دفتر اول آغاز قصه کنیزک و پادشاه) *** راه جان مر جسم را ویران کند بعد ویرانیش آبادان کند کرد ویران خانه بهر گنج زر وزهمان گنجش کند معمور تر آب را ببرید و جو را پاک کرد بعد از آن در جو روان کرد آب خورد (قصه طوطی ومرد بقال، دفتر اول) *** ما در این انبار گندم می کنیم گندم جمع آمده گم می کنیم می نیندیشیم آخر ما به هوش کین خلل در گندمست از مکر موش موش تا انبار ما حفره زدست وز فنش انبار ما ویران شدست اول ای جان دفع شر موش کن و انگهان درجمع گندم کوش کن گرنه موشی دزد در انبار ماست گندم اعمال چل ساله کجاست ریزه ریزه صدق هر روزه چرا جمع می ناید در این انبار ما *** گر جهان پیشت بزرگ و بی بنیست پیش قدرت ذره یی می دان که نیست این جهان خود حبس جانهای شماست هین روید آن سو که صحرای شماست این جهان محدود و آن خود بی حد است نقش و صورت پیش آن معنی سد است *** هرکه او بیدار تر پر درد تر هرکه او آگاه تر رخ زرد تر انبیا در کار دنیا جبری اند کافران در کار عقبی جبری اند انبیا را کار عقبی اختیار جاهلان را کار دنیا اختیار *** یک گهر بودیم همچون آفتاب بی گره بودیم و صافی همچو آب چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایه های کنگره *** مادر بت ها بت نفس شماست زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست (قصه آن پادشاه جهودی که از تعصب نصرانیان را می کشت، دفتر اول) *** از که بگریزم از خود، ای محال از که برباییم از حق ای وبال قصه عزراییل و مردی که از او می گریخت، دفتر اول) *** مکر ها در کسب دنیا بارد است مکر ها در ترک دنیا واردست مکر آن باشد که زندان حفره کرد آنکه حفره بست آن مکریست سرد *** جبر چه بود بستن اشکسته را یا بپیوستن رگی بگسسته را چون در این ره پای خود نشکسته یی برکه می خندی چه پا را بسته یی وانکه پایش در ره کوشش شکست دررسید او را براق و بر نشست *** از درمها نام شاهان برکنند نام احمد تا ابد بر می زنند نام احمد نام جمله انبیاست چونکه صد آمد نود هم پیش ماست *** جان ز پیدایی و نزدیکیست گم چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم *** هر نفس نو می شود دنیا وما بی خبر از نو شدن اندر بقا عمر همچون جوی نونو می رسد مستمری می نماید در جسد *** ای شهان کشتیم ما خصم برون ماند خصمی زو بتر در اندرون کشتن این کار عقل و هوش نیست شیر باطن سخره خرگوش نیست (قصه شیر و خرگوش، دفتر اول) *** پس محل وحی گردد گوش جان وحی چه بود گفتنی از حس نهان گوش جان و چشم جان جز این حس است گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است (قصه رسول روم و امیر المومنین عمر رض،) *** چون تو در قران حق بگریختی با روان انبیا آمیختی هست قران حالهای انبیا ماهیان بحر پاک کبریا (قصه رسول روم و امیر المومنین عمر رض،) *** قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من خوش نشین ای قافیه اندیش من قافیه دولت تویی در پیش من *** جمله شاهان بنده بنده خودند جمله خلقان مرده مرده خودند جمله شاهان پست پست خویش را جمله خلقان مست مست خویش را ما بها و خون بها را یافتیم جانب جان باختن بشتافتیم ای حیات عاشقان در مردگی دل نیابی جز که در دل برده گی (قصه طوطی و بازرگان) *** هرکه با سلطان شود او همنشین بر درش شستن بود حیف و غبین دستبوسش چون رسید از پادشاه گر گزیند بوس پا باشد گناه گرچه سر بر پا نهادن خدمت است پیش آن خدمت خطا و زلتست شاه را غیرت بود بر هر که او بو گزیند بعد از آن که دید رو غیرت حق بر مثل گندم بود کاه خرمن غیرت مردم بود اصل غیرتها بدانید از اله آن خلقان فرع حق بی اشتباه *** ای رهیده جان تو از ما و من ای لطیفه روح اندر مرد و زن مرد وزن چون یک شود آن یک تویی چونکه یک ها محو شد آنک تویی این من و ما بهر آن ساختی تاتو با خود نرد خدمت باختی تا تو و من ها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند تافت نور صبح و ما از نور تو در صبوحی با می منصور تو داده تو چون چنین دارد مرا باده که بود که طرب آرد مرا باده در جوشش گدای جوش ماست چرخ در گردش گدای هوش ماست باده از ما مست شد نی ما از او قالب از ما هست شد نه ما از او ما چو زنبوریم و قالبها چو موم خانه خانه کرده قالب را چو موم *** دانه باشی مرغکانت برچنند غنچه باشی کودکانت برکنند دانه پنهان کن به کلی دام شو غنچه پنهان کن گیاه بام شو مادحت گر هجو گوید بر ملا روز ها سوزد دلت زان سوزها گرچه دانی کوز حرمان گفت آن کان طمع که داشت از توشد زیان آن اثر می ماندت در اندرون در مدیح این حالتت هست آزمون آن اثر هم روز ها باقی بود مایه کبر و خداع جان شود لیک ننماید چو شیرینست مدح بد نماید، زانکه تلخ افتاد قدح (قصه طوطی و بازرگان) *** این همه گفتیم لیک اندر بسیج بی عنایات خدا هیچیم هیچ *** هین که اسرافیل وقتند اولیا مرده را زیشان حیاتست و نما جان هر یک مرده یی از گور تن برجهد زآوزشان اندر کفن گوید این آواز زآواز ها جداست زنده کردن کار آواز خداست ما بمردیم و بکلی کاستیم بانگ حق آمد همه بر خاستیم بانگ حق اندر حجاب و بی حجاب آن دهد کو داد مریم از جیب ای فناتان نیست کرده زیر پوست باز گردید از عدم زآواز دوست مطلق آن آواز خود از شه بود گرچه از حلقوم عبد الله بود گفته او را من زبان و چشم تو من حواس و من رضا و خشم تو رو که بی یسمع و بی یبصر تویی سر تویی چه جای صاحت سر تویی چون شدی من کان لله از وله من ترا باشم که کان الله له گه توی گویم ترا گاهی منم هرچه گویم آفتاب روشنم هرکجا تابم ز مشکلات دمی حل شد انجا مشکلات عالمی ظلمتی را کافتابش بر نداشت از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت آدمی را او به خویش اسما نمود دیگران را زآدم اسما می گشود خواه زآدم گیر نورش خواه از او خواه از خم گیر می خواه از کدو کین کدو با خنب پیوستست سخت نی چو تو شاده آن کدوی نیکبخت (داستان پیر چنگی در عهد عمر رض) *** آن نمک کز وی محمد املحست زان حدیث با نمک او افصحست این نمک باقیست از میراث او با توند آن وارثان او بجو پیش تو شسته ترا خود پیش کو پیش هستت جان پیش اندیش کو گر تو خود را پیش و پس داری گمان بسته جسمی و محرومی ز جان زیر و بالا پیش و پس وصف تنست بی جهت ها ذات جان روشنست بر گشا از نور پاک شه نظر تا نپنداری تو چو ن کوته نظر *** استن این عالم ای جان غفلتست هوشیاری این جهان را آفت است هوشیاری زان جهانست و چو آن غالب آید پست گردد این جهان هوشیاری آفتاب و حرص یخ هوشیاری آب و این عالم وسخ *** پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود با عصا اگر کوران ره دیده اند در پناه خلق روشن دیده اند گرنه بینایان بدندی و شهان جمله کوران مرده اندی در جهان او عصا تان داد تا پیش آمدیت آن عصا از خشم هم بر وی زدیت *** داد خود از کس نیابم جز مگر زانکه او از من به من نزدیکتر کین منی از من رسد دم دم مرا پس ورا بینم چو این شد کم مرا *** در وجود آدمی جان و روان می رسد از غیب چون آب روان *** نان دهی از بهر حق نانت دهند جان دهی از بهر حق جانت دهند گر بریزد برگهای این چنار برگ بی برگیش بخشد کردگار *** این سخن شیر است در پستان جان بی کشنده خوش نمی گردد روان *** گفت پیغامبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحب دلان باز بر زن جاهلان چیره شوند زانکه ایشان تند و بس خیره روند *** گفت والله عالم السر الخفی کافرید از خاک آدم را صفی در سه گز قالب که دادش وانمود هرچه در الواح و در ارواح بود تا ابد هرچه بود او پیش پیش درس کرد از علم الاسمإ خویش تا ملک بی خود شد از تدریس او قدس دیگر یافت از تقدیس او آن گشادیشان کز آدم رو نمود در گشاد آسمانهاشان نبود در فراخی عرصه آن پاک جان تنگ آمد عرصه هفت آسمان گفت پیغامبر که حق فرموده است من نگنجم هیچ در بالا و پست در زمین و آسمان و عرش نیز من نگنجم این یقین دان ای عزیز در دل مؤمن بگنجم ای عجب گر مرا جویی در آن دلها طلب *** روی خوبان زاینه زیبا شود روی احسان از گدا پیدا شود پس از این فرمود حق در والضحی بانگ کم زن ای محمد بر گدا *** کل عالم را سبو دان ای پسر کو بود از علم و خوبی تا به سر قطره یی از دجله خوبی اوست کان نمی گنجد ز پری زیر پوست گنج مخفی بود ز پری چاک کرد خاک را تابان تر از افلاک کرد گنج مخفی بود ز پری جوش کرد خاک را سلطان اطلس پوش کرد *** گفت اکنون چون منی ای من درا نیست گنجایی دو من را در سرا *** جمله ما و من به پیش او نهید ملک ملک اوست ملک او را دهید چون فقیر آیید اندر راه راست شیر و صید شیر خود آن شماست *** تن همی نازد به خوبی و جمال روح پنهان کرده فر و پر و بال گویدش ای مزبله تو کیستی یک دو روز از پرتو من زیستی غنج و نازت می نگنجد در جهان باش تا که من شوم از تو جهان گرم دارانت ترا گوری کنند طعمه ماران و مورانت کنند بینی از گند تو گیرد آن کسی کو به پیش تو همی مردی بسی پرتو روحست نطق و چشم و گوش پرتو آتش بود در آب جوش آنچنانکه پرتو جان بر تنست پرتو ابدال بر جان منست جان جان چون کشد پا را زجان جان چنان گردد که بی جان تن بدان *** هرکرا در دل شک و پیچانیست در جهان او فلسفی پنهانیس می نماید اعتقاد و گاه گاه آن رگ فلسف کند روش سیاه الحذر ای مؤمنان کان در شماست در شما بس عالم بی منتهاست جمله هفتاد و دو ملت در توست وه که روزی آن برآرد از تو دست *** علم های اهل دل حمالشان علمهای اهل تن احمالشان علم چون بر دل زند یاری شود علم چون بر تن زند باری شود *** صورت بی صورت بی حد غیب زاینه دل تافت بر موسی ز جیب گرچه آن صورت نگنجد در فلک نه به عرش و فرش و دریا و سمک زانکه محدودست و معدودست آن آینه دل را نباشد حد بدان عقل اینجا ساکت آمد یا مضل زانکه دل یا اوست یا خود اوست دل عکس هر نقشی نتابد تا ابد جز زدل هم با عدد هم بی عدد تا ابد هر نقش نو کاید برو می نماید بی حجابی اندرو اهل صیقل رسته اند از بوی و رنگ هر دمی بینند خوبی بی درنگ نقش و قشر علم را بگذاشتند رایت عین الیقین افراشتند رفت فکر و روشنایی یافتند نحر و بحر آشنایی یافتند مرگ کین جمله از او در وحشتند می کنند این قوم بر وی ریشخند کس نیابد بر دل ایشان ظفر بر صدف آید ضرر نه بر گهر گرچه نحو و فقه را بگذاشتند لیک محو فقر را برداشتند *** دل بخواهد دست آید در حساب با اصابع تا نویسد در کتاب دست در دست نهانی مانده است او درون، تن را برون بنشانده است ***

ابراهیم بازدید : 35 سه شنبه 03 مرداد 1391 نظرات (0)
کسايي که به فکرمون هستن رو به گريه مي اندازيم. ما گريه مي کنيم براي کسايي که به فکرمون نيستن. و ما به فکر کسايي هستيم که هيچوقت برامون گريه نمي کنن در روياهاي كودكانه آموختم به چيزي كه به من تعلق ندارد فكر نكنم اما ناگهان او همه ي فكرم شد . کيسه ي کوچک چاي تمام عمر دلباخته ي ليوان شد. ولي هر بار که حرف دلش را مي زد صدايش توي اب جوش مي سوخت . کيسه ي کوچک چاي با يک تکه نخ رفت ته ليوان. حرف دلش را اهسته گفت... ليوان سرخ شد زنگ در خونه تم ..هر کی تو رو بخواد اول باید منو بزنه. عاشق شدن مثل دست زدن به آتيش می مونه . پس سعی کن تا وقتی که جراتش رو پيدا نکردی هيچ وقت بهش دست نزني اما اگه بهش دست زدی سعی کن طاقتش رو داشته باشی که تو دستهات نگهش داری اول به نام عشق، دوم به نام تو، سوم به ياد مرگ. بر لوح شيشه اي قلبت بنويس: يا تو و عشق، يا من و مرگ گفت : عاشقي مرد ، بيا به يادش لحظه اي سکوت کنيم . گفتم : اگر بخواهيم براي عاشقان سکوت کنيم ، بايد عمري را ساکت باشيم ... کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد ، کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد ، کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد ، کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد براي دل افتاده يه اتفاق ساده ، به سادگي دل من دل به دل به تو داده انتظار مثل دريا مي مونه هر چقدر جلوتر ميري عميقتر ميشه بر دفتر قلبم که هر برگش را با نام تو شروع کردم مي نويسم: زيستن را نه براي زندگي که براي رسيدن به تو مي خواهم -+-+-+-+-+-+-+-+-+- گر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بحررنج است اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است -+-+-+-+-+-+-+-+-+- چرا غمگيني؟عاشق شدم!!!! آيا عشق شيرين است؟بله....شيرين تر از زندگي!!!! چراتنهايي؟ويژگي عاشق هاست!!!! لذت تنهايي چيست؟فکر به او و خاطرات و!!!! چرا ميروي؟براي اينکه او رفت!!!! دلت کجاست؟پيش او!!!! قلبت کجاست؟او برده!!!! پس حتما بي رحم بوده؟نه...اصلا!!!! چرا؟چون باز هم او را مي پرستم -+-+-+-+-+-+-+-+-+- اي دوست دلت هميشه زندان من است آتشكده عشق تو از آن من است آن روز كه لحظه وداع من و توست آن شوم ترين لحظه پايان من است -+-+-+-+-+-+-+-+-+- وقتي که من دارم فكر مي كنم وتو داري فكر مي كني كه من دارم به چي فکر مي کنم دوست دارم که فکر کني که دارم به تو فکر مي کنم -+-+-+-+-+-+-+-+-+- بعضي ها وقتي كاري داشته باشند دوستت هستند بعضي ها وقتي گير مي كنند دوستت هستند بعضي ها نيستند و وقتي هم هستند بهتر است نباشند بعضي ها نيستند و اداي بودن در مي آورند بعضي ها در عين بودن هرگز نيستند بعضي هاي ديگر هم به طور كلي هستند ولي آدم نيستند آنهاي ديگري هم كه آدم هستند نيستند -+-+-+-+-+-+-+-+-+- کاري نکنيم که روزي حتي خودمان هم باور نکنيم که داريم دروغ مي گوييم آن هم به خودمان و کاري نکنيم که روزي به خدا هم دروغ بگوييم و اي کاش روزي مردم با صداقتي همچون صداقت چشمهاشان با هم سخن بگويند پروانه سوخت شمع فرو مرد شب گذشت اي واي من که قصه دل نا تمام ماند -+-+-+-+-+-+-+-+-+- اگر ان شب نگاهم نمي کردي اگر در ان شب تاريک بر اين تنهاتر از تنهايي چشمک نميزدي اگر در اولين حرفم باورم نمي کردي اگر نمي ماندي و مي رفتي من ديگر اين کههستم نبودم -+-+-+-+-+-+-+-+-+- اي آفتاب خوبان، مي‏جوشد اندرونم يك ساعتم بگنجان در سايه عنايت غلام همت آن رند عاقبت سوزم كه در گدا صفتي كيمياگري داند -+-+-+-+-+-+-+-+-+-
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 14
  • بازدید کلی : 946